فراموشم کردی! p1
#درخواستی
#چهار پارتی
#چانی
ویو ا/ت =
سلام من کریستفرا/ت هستم 17 سالمه و با مادرم زندگی میکنم ...پدرم وقتی 2 سالم بود ما ور ترک کرد و رفت ...و من حتی قیافشم ندیدم و یادم نمیاد ...هیچ عکسی هم ازش تو خونه نداریم ...البته جدا از اینا الان زندگیه خوبی داریم ...مادرم یه شرکت داره ...منم معمولا میرم اونجا کمکش ... در کل از لحاظ مالی هم مشکلی نداریم ...ولی ای کاش میشد پدرمو میدیدم ...ولی اگه یه روز ببینمش حتما ازش میپرسم که چرا ترکمون کرد ...
صبح ساعت هفت با زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ...رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم ...و رفتم تو اشپز خونه و مشغول درست کردن صبحانه برا خودم و مامانم بودم ...صبحانه رو اماده کردم و سر میز نشستم تا مامانم بیاد ...وقتی مامانم از اتاقش اومد بیرون دیدم هنوز با لباس خوابه ...
ا/ت = یاااااا....مامان چرا اماده شدی ...
مادر ا/ت=عزیزم امروز تعطیلیم نمیریم سر کار ...
ا/ت = واقعا چرا ...
مادر ا/ت = جشن عروسیه یکی از کارکنای شرکت بود منم به همه مرخصی دادم ...گفتم خودمم یکم استراحت کنم ...
ا/ت = خب ...خوبه ...پس بیا و صبحونتو بخور..
مادر ا/ت= باش ....///میاد و سر میز میشینه ///
ا/ت = مامان
مادر ا/ت = جانم عزیزم ...
ا/ت = //یه نفس عمیق کشید // میشه یه سوال در مورد بابا ازت بپرسم ...
مادر ا/ت = //با این حرف دخترش تعجب میکنه و عصبی میشه // بگو ...
ا/ت = واقعا بابا ترکمون کرد
مادر ا/ت = خب ببین دخترم باید یه حقیقتیو بهت بگم ...وقتی دو سالت بود بابات شبا دیر میومد خونه اصلا به من و تو اهمیت نمیداد ...فقط فکر کارش بود ...تا اینکه یه شب یه دعوای شدید سر شغل پدرت کردیم ...و اون تصمیم گرفت ازم طلاق بگیره و بعد اون رفت و دیگه هیچوقت پیداش نشد ...
#چهار پارتی
#چانی
ویو ا/ت =
سلام من کریستفرا/ت هستم 17 سالمه و با مادرم زندگی میکنم ...پدرم وقتی 2 سالم بود ما ور ترک کرد و رفت ...و من حتی قیافشم ندیدم و یادم نمیاد ...هیچ عکسی هم ازش تو خونه نداریم ...البته جدا از اینا الان زندگیه خوبی داریم ...مادرم یه شرکت داره ...منم معمولا میرم اونجا کمکش ... در کل از لحاظ مالی هم مشکلی نداریم ...ولی ای کاش میشد پدرمو میدیدم ...ولی اگه یه روز ببینمش حتما ازش میپرسم که چرا ترکمون کرد ...
صبح ساعت هفت با زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ...رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم ...و رفتم تو اشپز خونه و مشغول درست کردن صبحانه برا خودم و مامانم بودم ...صبحانه رو اماده کردم و سر میز نشستم تا مامانم بیاد ...وقتی مامانم از اتاقش اومد بیرون دیدم هنوز با لباس خوابه ...
ا/ت = یاااااا....مامان چرا اماده شدی ...
مادر ا/ت=عزیزم امروز تعطیلیم نمیریم سر کار ...
ا/ت = واقعا چرا ...
مادر ا/ت = جشن عروسیه یکی از کارکنای شرکت بود منم به همه مرخصی دادم ...گفتم خودمم یکم استراحت کنم ...
ا/ت = خب ...خوبه ...پس بیا و صبحونتو بخور..
مادر ا/ت= باش ....///میاد و سر میز میشینه ///
ا/ت = مامان
مادر ا/ت = جانم عزیزم ...
ا/ت = //یه نفس عمیق کشید // میشه یه سوال در مورد بابا ازت بپرسم ...
مادر ا/ت = //با این حرف دخترش تعجب میکنه و عصبی میشه // بگو ...
ا/ت = واقعا بابا ترکمون کرد
مادر ا/ت = خب ببین دخترم باید یه حقیقتیو بهت بگم ...وقتی دو سالت بود بابات شبا دیر میومد خونه اصلا به من و تو اهمیت نمیداد ...فقط فکر کارش بود ...تا اینکه یه شب یه دعوای شدید سر شغل پدرت کردیم ...و اون تصمیم گرفت ازم طلاق بگیره و بعد اون رفت و دیگه هیچوقت پیداش نشد ...
- ۱۰.۶k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط